جدول جو
جدول جو

معنی یک ذره - جستجوی لغت در جدول جو

یک ذره
(یَ / یِ ذَرْ رَ / رِ)
مقدار بسیار خرد و اندک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یک ذره
یک خرده مقدار بسیار خرد و اندک
تصویری از یک ذره
تصویر یک ذره
فرهنگ لغت هوشیار
یک ذره
یک خرده
تصویری از یک ذره
تصویر یک ذره
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
یکه، تک وتنها، به تنهایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک گره
تصویر یک گره
متحد، متفق، هم عهد، هم پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک باره
تصویر یک باره
ناگهان، یکسره
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ دَ رَ / رِ)
یک در. یک دری. که دارای یک در است:
او بدین یک درۀ خویش تکلف نکند
تو بدین ششدرۀ خویش تکلف منمای.
خاقانی.
و رجوع به یک دری شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ گِ رِهْ)
کنایه از موافق و مثل و مانند هم و متفق باشد. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). یک رای. یکدل. یک زبان
لغت نامه دهخدا
دارای یک کار، که یک کار از او ساخته شود، بی جهت بیخود: فلان خانم یک کاره آمده بود ببیند من و شوهرش دعوا کرده ام یا نه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک نفره
تصویر یک نفره
یک تنه به تنهایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک نقره
تصویر یک نقره
به تنهایی شخصا بدون کمک دیگری: یک نقره این کار راانجام داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک وری
تصویر یک وری
یکطرفی متمایل بیک جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک باره
تصویر یک باره
یک دفعه، ناگهان، بکلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
تنها بتنهایی: یک تنه باهزار تن مقابله میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک طرفه
تصویر یک طرفه
یک سویه
فرهنگ لغت هوشیار
یک سوی یک زی یک سو یک جانب ازسویی ازجانبی: یک طرف دستبرد مالیه یک طرف گیر و دار نظمیه. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک گاه
تصویر یک گاه
خانه اول در تخته نرد: احمد بدیهی سه مهره در یک گاه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک مرده
تصویر یک مرده
منسوب به یکمرد آنچه کفاف یک مرد را دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک کاره
تصویر یک کاره
((~. رِ))
بی جهت، بیهوده، کار بی معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک طرفه
تصویر یک طرفه
((~. طَ رَ ف))
از یک جهت، که فقط رعایت یک طرف شده باشد بدون رعایت طرف دیگر، خیابانی که فقط از یک سوی آن می توان رفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
((~. تَ نِ))
تنها به تنهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
((~. رِ))
یک دفعه، یکبار، ناگهان، به کلی، تمامی، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک سره
تصویر یک سره
((~. سَ ر))
سراسر، از ابتدا تا انتها، به کلی، تماماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک گره
تصویر یک گره
((~. گِ رِ))
هم پیمان، متحد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک وری
تصویر یک وری
((~. وَ))
یک طرفی، متمایل به یک جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک خرده
تصویر یک خرده
یک ذره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
اتفاقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک طرفه
تصویر یک طرفه
یک سویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک عده
تصویر یک عده
شماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک طرفه
تصویر یک طرفه
Unilaterally
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یک طرفه
تصویر یک طرفه
unilateralmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یک طرفه
تصویر یک طرفه
unilateralmente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یک طرفه
تصویر یک طرفه
jednostronnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یک طرفه
تصویر یک طرفه
в одностороннем порядке
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یک طرفه
تصویر یک طرفه
односторонньо
دیکشنری فارسی به اوکراینی